گاهی این روزها وجودم پر میشه از نفرت. من، ژاندارک، دخترک! فکرشو بکن....

امروز دخترک رو از لای ایمیلام کشیدم بیرون، حسابی غبار زمونه گرفته بود اما باز هم به دلم نشست. دخترک 8 سال پیش من، اون زمانی که تلاش میکردم برای خوب بودن، برای بزرگ شدن روحم و به خودخواهی امروزم نبودم هرچند مغرورتر بودم.دلم هوای اون حسای نابو کرد، چیزایی که گذر زمان ازم گرفت و جاش یه سری واقعیت سنگی اومد.

باید بیشتر بنویسم ولی این درد کوفتی نمیذاره، 8 سال قبل من یه بار بیمار شدم که دخترک ماحصلش بود و امروز دوباره همون درد، همون بیماری...