یه چیزایی واسه من طلسم شده ست، هربار سمتشون میرم یه اتفاقی میفته که باید عقبگرد کنم. یاد گرفتن ساز هم یکی از همون چیزاست، دلیلش نمیدونم چیه ولی این بار آخر بود، دیگه هیچ وقت سراغش نمیرم. انگار کم کم باید یاد بگیرم برای پزشک شدن، پزشک موندن باید یه خط دور تمام حواشی دوست داشتنی زندگیم بکشم؛ یادگیری یه زبان جدید، سفر بدون برنامه، شنا، یادگرفتن ساز، کتاب خوندن، نوشتن و............

 

پی نوشت: هفته ی قبل وقتی نشسته بودیم یه کنجی و به زندگی و اتفاقاتش با هیجان فکر میکردیم، دوستم زحمت کشید و به یادم آورد که تو تمام زندگیم حتی یه بارم تصمیم سرنوشت ساز واسه خودم نگرفتم. یه بارم که گرفتم، فوری  کوتاه اومدم! جای بسی افتخاره، من به خود میبالم!